حجتالاسلام محسن قرائتی در تازهترین گفتوگوی خود با پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای ضمن بیان مظلومیت قرآن و میزان توجه به تفسیر قرآن خاطراتی شیرین از آشنایی با رهبر معظم انقلاب و تشکیل جلسات تفسیر کلامالله گفتهاند که بخشهای برگزیده آن را در ادامه میخوانید.
قرآن را کتاب مقدس میدانیم و نه کتاب زندگی!
در عملِ خیلیها دین از سیاست جدا است. بیشتر ما قرآن را کتاب مقدس میدانیم و نه کتاب زندگی. یعنی فکر میکنیم قرآن چون کتاب مقدسی است، سر سفرهی عقد، برای فاتحه یا برای استخاره و ... باشد، اما باور نداریم که قرآن کتاب زندگی است. کتاب حقوق است. حدود دو هزار نکتهی حقوقی در قرآن وجود دارد. کتاب مدیریت است. صدها آیه راجع به مدیریت داریم. بسیاری از اساتید رشتهی مدیریت این را نمیدانند. کتاب نور و ارتباطات و کتاب هدایت و بصیرت است.
سیاست جدا است یعنی چه؟ یعنی پانصد آیه را از قرآن حذف کنیم؟
ما مزهی قرآن را نچشیدهایم. نچشیدن مزهی قرآن هم تبعاتش همین است. مثلاً باید بدانیم که اقامهی قرآن با اقتصاد ما رابطه دارد. وزیر اقتصاد، وزیر کشاورزی، وزیر صنعت اینها باید بدانند که اقامهی قرآن اقتصاد را رشد میدهد. خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَوْ أنّهُم أقامُوا التّوراةَ و الإنجیلَ و ما أُنْزِلَ إلَیْهِم مِنْ رَبِّهِم لَاکَلُوا مِنْ فَوقِهم وَ مِنْ تَحتِ أرجُلِهِم» یعنی اگر مردم قرآن را به پا دارند، از زمین و آسمان رزقشان توسعه پیدا میکند. این راز را هنوز ما کشف نکردهایم. باورمان نیامده است که واقعاً نماز باران در نزول باران اثر دارد. ما قرآن را کتاب زندگی نمیدانیم. مثلاً میگویند دین از سیاست جدا است. ما حدود پانصد آیهی سیاسی در قرآن داریم. دین از سیاست جدا است یعنی چه؟ یعنی پانصد آیه را از قرآن حذف کنیم؟ اینها نمیفهمند چه میگویند.
نگویید اینجا دانشگاه است و علمی حرف بزن
چند سال پیش از ما دعوت کردند که امام جماعت دانشگاه بشویم. من گفتم به یک شرطی میآیم و آن هم اینکه کنار اقامهی جماعت، اقامهی قرآن هم بشود. یعنی یک تفسیر هم در آن باشد، منتها تفسیر دو دقیقهای. وقتی رفتیم، به ما گفتند چون اینجا دانشگاه است، یک مقدار باید علمی صحبت کنید. شما تفسیرتان را علمی بگویید. من گفتم نه، همینطوری که بلد هستم میگویم. دیدیم این بندگان خدا قرآن را علم نمیدانند. آدمهای خوبی هستند، اما فکر نمیکنند قرآن هم علم است. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «اگر علم میخواهی، در کلمات قرآن دقت کن.» من نماز را خواندم و گفتم: به من گفتهاند که اینجا علمی صحبت کنم و من امروز میخواهم سادهترین کلمات قرآن را اینجا تفسیر کنم. روی تختهسیاه نوشتم: «بِالْوالِدَیْنِ إحْساناً». به پدر و مادر احسان کن. در همین جمله بیست نکته دست من آمده است. شروع کردم که: این «ب»، «ب» الصاق است؛ یعنی با دست خودت، یعنی قاشق غذا را با دست خودت در دهان مادرت بگذار. این یکی. گفته است بالوالدین احساناً، یعنی به پدر و مادر احسان کن. سوم نگفته به والدین مؤمن، گفته بالوالدین احساناً. نهفقط به مؤمن، بلکه به والدین احسان کن. چهارم نگفته بالوالدین انفاقاً، نگفته پولش را بدهید. گفته احسان کنید. پنجم نگفته تا کی؛ تا لیسانس، تا رهبری، زمان ندارد؛ تا ابد. نگفته بالوالدین الاحسان. گفته احسان و نگفته الاحسان. یعنی هر چه او میگوید، باید انجام بدهی. اینها را نوشتم روی تختهسیا و گفتم: دیگر نگویید اینجا دانشگاه است و علمی حرف بزن.
گفتم امام صادق(ع) بیش از خدا مشتری دارد
حدود چهل سال پیش از قرآن خبری نبود. من شانزده ساله بودم. سالهای اول طلبگیام در قم بود. آیتاللهالعظمی بروجردی هم زنده بودند. گفتم برویم درس آقا را ببینیم. رفتیم مسجد اعظم. آیتالله بروجردی بالای منبر بود. بالاخره پای درس ایشان هم چند صد نفر بودند. درس که تمام شد و رفتند، یک پیرمرد رفت بالای منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسیدم او کیست؟ گفتند این آیتالله زاهدی است. گفتم چه میگوید؟ گفتند تفسیر میگوید. گفتم فرق بین فقه و تفسیر چیست؟ فقه حرفهای امام صادق(ع) است، اما تفسیر حرفهای خداست. گفتم امام صادق(ع) بیش از خدا مشتری دارد. این خاطرهی تلخ از آن روز در ذهن من ماند که عجب! صدها عالِم پای درس فقه نشستهاند، ولی وقتی مفسری به منبر میرود، پنج یا شش نفر مینشینند. الان آنطور نیست البته. مثلاً درس آیتالله جوادی آملی شلوغ میشود. الان تفسیر خیلی از قدیم بیشتر شده است. ما هم تشکر میکنیم، ولی هنوز در جای خودش نیست.
خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم
آغاز آشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود که من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم که در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال کنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یک منبری باشم یا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات کرد که آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در کوچههای کاشان، چندتا بچه را دعوت کردم. گفتم بیایید وسط کوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع کردیم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسیر که الان 36 سال است که قطع نشده است.
معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است
قبل از انقلاب جلسهی ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض کردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهی کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم. ما به فلکهی آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوانها را جمع میکند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت کردهاند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم میشود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
حضرت آقای خامنهای آمدند، خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهی مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکهای گرفتم از بحثهای درجهی یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی(ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و کلاسداری کن. الان هم بیا برویم خانهی ما.
ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم که جلسه میخواهیم
از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چند شبی در خانهی ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میکردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم که جلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکهی آب برد و از فلکهی آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهای به خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برای جوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم.
منبع:رجا نیوز